کد مطلب:41740 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

جای خالی پدر











وقتی ابوبكر بر فراز منبر رسول خدا(ص) نشسته بود، كودكی خردسال از زیر منبر، به پرخاش او پرداخت و گفت: از منبر پدرم فرود آی.

ابوبكر برای اینكه حفظ موقعیت كرده باشد و خود را در انظار نبازد،

سخن كودك را تصدیق كرد و گفت: آری همین طور است این تمنبر جد توست اما در باطن از حرف حسن رنجید و در فرصتی كه به همراه رفیقش خدمت امیر مومنان می رسد، ضمن گلایه هایی چند، از این سخن حسن یاد می كند و آن را به رخ حضرت می كشد. و رفیقش هم اضافه می كند: این تو هستی كه فرزندانت را تحریك می كنی و آنان راوا می داری تا در انظار مردم ابوبكر را تحقیر كنند!.

حضرت در پاسخ آنان فرمود:

... شما خود می دایند و مردم نیز آگاهند كه فرزندم حسن چه بسا، هنگامی كه جدش در نماز بد، صفوف جماعت را می شكافت و خود را به وی می رسانید و در همان حال كه پیامبر خدا(ص) در سجده بود بر پشت او سوار می شد و رسول گرامی با نهادن یك دست بر پشت طفل و نهادن دستی دیگر بر زانوی خود، بر می خاست، و با همین وضع نماز را به پایان می برد.

و نیز می دانید و مردم مدینه فراموش نكرده اند، ساعاتی را كه پیامبر خدا(ص) بر فراز منبر سخن می گفت، و حسن از در كه وارد می شد به جانب پدر می دوید

[صفحه 226]

و از پله های منبر بالا می رفت و بر دوش جدشت می نشست و بر گردن او سوار می شد و پاها را بر سیه مبارك او آویزان می كرد طوری كه درخشندگی خلخال پای او از دور به چشم می خورد و پیامبر همچنان سخن می گفت و خطبه می خواند.

(شما خود انصاف دهید) كودكی كه تا این پایه به جدش مهر و انس داشته طبیعی است كه مشاهده جای خالی پدر و نشستن دیگری بر جای او، برایش دشورا و گران باشد. به خدا قسم من هرگز به او نیاموخته ام كه چنین بگوید، و كار او به دستور من نبوده است....

قال علی (ع):... و اما احسنابنی فقد تعلمان و یعلم اهل المدینه انه كان یتخطی الصفوف حتی یاتی النبی و هو ساجد فیركب ظهره فیقوم النبی و یده علی ظهر الحسن و الاخری علی ركبته حتی یتم الصلاه....

ثم قال: و تعلمان و یعلم اهل المدینه ان الحسن كان یسعی الی النبی و یركب علی رقبته و یدلی الحسن دجلیه علی صدر النبی حتی یری بریق خلخالیه من اقصی المسجد و النبی یخطب و لایزال علی رقبته حتی یفرغ النبی من خطبته و الحسن علی رقبته، فلما رای الصبی علی منبر ابیه عیره شق علیه ذلك، و الله ما امرته بذلك و لافعله عن امری....[1] .

[صفحه 227]



صفحه 226، 227.





    1. علل الشرائع، ج 1، ص 223؛ بحار، ج 43، ص 205.